کد لوگوهای سه گوشه
جور واجور
 
درباره وبلاگ


فعلا همه چیز در همه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 27
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 231
بازدید کل : 11765
تعداد مطالب : 159
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 2



Alternative content


جور واجور
پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 3:16 PM ::  نويسنده : مهرناز

در يکي از دبيرستان هاي تهران هنگام برگزاري امتحانات سال ششم دبيرستان به عنوان موضوع انشا اين مطلب داده شد که:

”شجاعت يعني چه؟”



محصلي در قبال اين موضوع فقط نوشته بود :

” شجاعت يعني اين ”
و برگه ي خود را سفيد به ممتحن تحويل داده بود و رفته بود !

اما برگه ي آن جوان دست به دست دبيران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه‌ی سفيد او نمره 20 دادند...
فكر ميكنيد اون دانش آموز چه كسي مي تونست باشه؟
.
.
.
.


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دکترعلی شریعتي ! 

 



پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 11:58 AM ::  نويسنده : مهرناز

ای انسان چه چیزی تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته؟

(آیه ی 6 سوره ی الانفطار )

 



چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 11:0 PM ::  نويسنده : مهرناز

در سرزمین من... 

هیچ کوچه ای بنام هیچ زنی نیست و هیچ خیابانی.....

بن بست ها اما....

فقط زن ها را میشناسند انگار...

در سرزمین من سهم زنها از رودخانه ها

فقط پل های است که پشت آدم ها خراب شده........

اینجا نام هیچ بیمارستانی مریم نیست

تخت های زایشگاه اما پر از مریم های درد کشیده است

که هیچ یک, مسیح را آبستن نیستند.......

من میان زن های بزرگ شدم که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد..!!!

نمی دانم چرا شعار از لیاقتم، نجابتم ،صداقتم........

می دهی  تویی که اگر بدانی بکارتم به تاراج رفته،

انگ هرزه بودن میزنی میروی،اما برگزد.

پیدا خواهی کرد این روزها نجابتو لیاقتو صداقتو زیاد میدوزند

امروز پول تن فروشیم را به زن همسایه هدیه کردم؛تا آبرو کند.....

برای نامزدی دخترش....!!!

در خود گریستم.....

برای معصومیت دختری که دیشب دلش را به مردی سپرد,

تن سردم را هوسبازانه به تاراج برد....

و بی شرمانه میخندید از این پیروزی

روی حرفم،دردم با شماست

اگر دیگر زنی را نمی خواهید

یا برایش قصد تهیه ی زاپاست را دارید

به او مردانه بگو داستان از چه قرار است

آستانه ی درد او بلند است...

یا می ماند!

یا میرود!

هر دو درد دارد.......

اینجا زمین است حوا بودن تاوان سنگینی دارد

 

 

 



چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 10:57 PM ::  نويسنده : مهرناز

گاهی شک میکنم به عدالت خدا

اگر خدا عدالت داشت مرد هم بکارت داشت 



چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 10:44 PM ::  نويسنده : مهرناز

ما نسلی هستیم که در اوج جونی مشروب میخوریم تا انرژی بگیریم

ترامادول میخوریم تا به آرامش برسیم

سیگار میکشیم تا بغضمان را فرو بخوریم

ما در اوج جوانی پیر شده ایم پیر........! 

 

 

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 11:24 PM ::  نويسنده : مهرناز

اگر روزي ...
محبت كردي بي منت ! لذت بردي بي گناه ! بخشيدي بدون شرط...

بدان آن روز واقعاً زندگي كرده اي

 

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 11:12 PM ::  نويسنده : مهرناز

اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده
بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و
به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفتهبود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی ووحشتناک نجات داد.






روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای
فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد.
نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد.
در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر
شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با
خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه،درآینده مردی میشه که
میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.
بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و درسراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.
سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟




پنی سیلین...
اسم پسر نجیب زاده چه بود؟


.

.

.

وینستون چرچیل ...
 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 10:36 PM ::  نويسنده : مهرناز

زندگی مثل پیانو است ...
دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها
اما
زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت
که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی ... 

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 10:31 PM ::  نويسنده : مهرناز

خدایا...


کاش زندگی هم مثل بازی فوتبال بود

وقتی زمین میخوردیم تو مثل داور از بنده هات

میپرسیدی میتونی ادامه بدی؟!!!!!!
 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 10:28 PM ::  نويسنده : مهرناز

پیرمرد همسایه آلزایمر دارد !
.

.

.

.

.
امروز صبح بیخودی شلوغش کرده بودند !

.

.

.


او فقط یادش رفته از خواب بیدار شود!!!! 



 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 10:23 PM ::  نويسنده : مهرناز

گاهی انقد تو کارام «دس دس» می‌کنم که
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

یهو اطرافیانم پا می‌شن شروع می‌کنند رقصیدن...

 


 

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 10:12 PM ::  نويسنده : مهرناز

توضیحاتی در مورد جشن باستانی سده

واژه سده: بيشتر دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد مي دانند. ابوريحان بيروني مي نويسد: “سده گويند يعني صد و آن يادگار اردشير بابکان است و در علت و سبب اين جشن گفته اند كه هرگاه روزها و شب ها را جداگانه بشمارند، ميان آن و آخر سال عدد صد بدست مي آيد و برخي گويند علت اين است كه در اين روز زادگان كيومرث، پدر نخستين، درست صدتن شدند و يكي از خود را بر همه پادشاه گردانيدند” و برخي برآنند كه در اين روز فرزندان مشي و مشيانه به صد رسيدند و نيز آمده : “شمار فرزندان آدم ابوالبشر در اين روز به صد رسيد .”
نظر ديگر اينكه سده معروف، صدمين روز زمستان از تقويم كهن است، زمستان در تقويم كهن 150 روزه و تابستان 210 روزه بوده است و برخي گفته اند كه اين تسميه به مناسبت صد روز پيش از به دست آمدن محصول و ارتفاع غلات است.

زنده ياد استاد مهرداد بهار معتقد است كه واژه سده از فارسي كهن به معني پيدايش و آشكار شدن آمده و آن را برگزاري مراسمي به مناسبت چهلمين روز تولد خورشيد (يلدا) دانسته و مي نويسد: … جشن سده سپري شدن چهل روز از زمستان و دقيقا در پايان چله بزرگ قرار دارد. البته به جشني ديگر كه در دهم دي ماه برگزار مي شده و كمابيش مانند جشن سده بوده هم بايد توجه كنيم كه در آن نيز آتش ها مي افروختند. اگر نخستين روز زمستان را پس از شب يلدا – تولد ديگري براي خورشيد بدانيم، مي توان آنرا هماهنگ با جشن گرفتن در دهمين و چهلمين روز تولد، آيين كهن و زنده ايراني دانست. (در همه استان هاي كشور و سرزمين هاي ايراني نشين، دهم و چهلم كودك را جشن مي گيرند) و اين واژه “sada” (اسم مونث) كه به معني پيدايي و آشكار شدن است ، در ايران باستان sadok و در فارسي ميانه sadag بوده و واژه عربي سذق و نوسذق (معرب نوسده) از آن آمده است.

پيشينه اسطوره اي پيدايش آيين و جشن سده:
از اسطوره هاي جشن سده تنها يكي به پيدايش آتش اشاره دارد. فردوسي مي گويد: هوشنگ پادشاه پيشدادي، كه شيوه كشت و كار، كندن كاريز، كاشتن درخت … را به او نسبت مي دهند، روزي در دامنه كوه ماري ديد و سنگ برگرفت و به سوي مار انداخت و مار فرار كرد. اما از برخورد سنگها جرقه اي زد و آتش پديدار شد. هم در كتاب “التفهيم” و هم “آثارالباقيه” ابوريحان، از پديد آمدن آتش سخني نيست بلكه آنرا افروختن آتش بر بامها مي داند كه به دستور فريدون انجام گرفت و در نوروزنامه آمده است كه : “آفريدون … همان روز كه ضحاك بگرفت جشن سده برنهاد و مردمان كه از جور و ستم ضحاك رسته بودند، پسنديدند و از جهت فال نيك، آن روز را جشن كردندي و هر سال تا به امروز، آيين آن پادشاهان نيك عهد را در ايران و دور آن به جاي مي آورند.”

برگزاري جشن سده:
الف) تا دوره ساساني: فردوسي آنرا به هوشنگ نسبت مي دهد و ابوريحان بيروني و نوروزنامه آنرا از فريدون مي دانند و همچنين رسمي شدن جشن سده به زمان اردشير بابكان منسوب گرديده است، اما در هيچكدام به شيوه برگزاري آن اشاره اي نشده است.
ب) بعد از ساسانيان: مورخان و نويسندگاني چون بيروني، بيهقي، گرديزي، مسكويه و … از شيوه برگزاري جشن سده در دوران غزنويان، سلجوقيان، خوارزمشاهيان، آل زيار و … تا دوره مغول بسيار نوشته اند. از آيين هاي عامه مردم سندي نداريم اما در حضور شاهان، رسم شعرخواني بود و نيز پرندگان و جانوراني به آتش انداخته مي شدند و گياه خوشبو تبخير مي كردند تا مضرات آن را برطرف كنند.
ج) در عصر حاضر: در مازندران، كردستان، لرستان،و سيستان و بلوچستان؛ روستاييان و كشاورزان و چوپانان و چادرنشينان نزديك غروب يكي از روزهاي زمستان (آغاز نيمه يا پايان زمستان) روي پشت بام، دامنه كوه، نزديك زيارتگاه، كنار چراگاه و يا كشتزار آتشي افروخته و بنا بر سنتي كهن پيرامون آن گرد مي آيند بدون آنكه نام جشن سده بر آن نهند.
ولي در كرمان جشن سده يا سده سوزي در بين تمامي اقشار مردم كرمان، مسلمان، زرتشتي، كليمي … رواج دارد كه همه ساله در دهم بهمن ماه برگزار مي شود. در بين چادرنشينان بافت و سيرجان سده سوزي چوپاني برگزار مي شود كه شب دهم بهمن آتش بزرگي بنام آتش جشن سده، با چهل شاخه از درختان هرس شده كه نشان چهل روز “چله بزرگ” است در ميدان ده برمي افروزند و مي خوانند: سده سده دهقاني/ چهل كنده سوزاني/ هنوز گويي زمستاني.
 

چنانكه از كتاب ها و اسناد تاريخي برمي آيد جشن سده جنبه ديني نداشته و تمام داستان هاي مربوط به آن غيرديني است و بيشتر جشني كهن و ملي به شمار مي آيد و وارث حقيقي جشن سده نه فقط زرتشتيان، بلكه همه ايرانيان اند، ميراثي كه به بسياري از كشورهاي همسايه نيز راه يافت


 

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 10:7 PM ::  نويسنده : مهرناز

فردا 10 بهمن

روز یکی از جشن های بزرگ ایرانیان

جشن سده


 

مبارک باشه 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 9:54 PM ::  نويسنده : مهرناز

همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت. اگه خودتو بگیری میندازنت


 

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 9:43 PM ::  نويسنده : مهرناز

روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد.

مرد نماز را شکست

و گفت : مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم برای چه این رشته را بریدی ؟

مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم تو عاشق خدا بودی چطور مرا دیدی 

 



دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 9:39 PM ::  نويسنده : مهرناز

يه وقتايي آدم بايد سرش را بلند كنه،

زل بزنه به آسمون،

لبخند بزنه

و بگه: خيلي مخلصيم، هوامونو داشته باش

 



جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, :: 11:38 AM ::  نويسنده : مهرناز

دختری از برادرش پرسید :

 معنی عشق چیست ؟؟

 برادرش جواب داد :

 عشق یعنی تو هر روز شكلات من رو ،

 از كوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،

 و من هر روز بازهم شكلاتم رو همونجا میگذارم...

 



جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, :: 11:27 AM ::  نويسنده : مهرناز

 

در خیابان به من گفت:
در این گرمای تابستان زیر چادر آب پز نمیشی؟

و بعد انگار کسی در گوشم گفت:

«...قل نار جهنم أشد حرّاً»

بگو که آتش جهنم بسیار سوزان تر است

 



پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:, :: 10:23 PM ::  نويسنده : مهرناز

 

فکر نمی کردم تو هم دلم رو بشکنی مثل همه

حالا شده هم دم من یه پاکت سیگار که همیشه تو جیبمه

یادم باشه دیگه گول حرفای قشنگت رو نخورم 

یادم باشه تو هم شدی مثل همه

تو هم دروغ میگی از چپ و راست تو هم شدی یه دروغگو مثل همه

تو قلبم خیلی ساده راهت دادم موقعی که تنها موندی 

حالا رفتی تنهام گذاشتی بی وفا

یادم باشه از این به بعد هرکی کمک خواست ازم 

خیلی ساده رد بشم مثل خودت مثل همه

 



چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:, :: 4:11 PM ::  نويسنده : مهرناز


 

 

هيچ كس ويرانيم را حس نكــرد

وسعت تنهائيــم را حـس نكــرد

  در ميان خنده هـــــاي تلخ مــن

  گريه پنهـــانـــيم را حـــس نكرد

در هجوم لحظه هاي بي كسي

درد بي كس ماندنم راحس نكرد

آن كـه با آغـــاز مــن مانوس بود

لحظه پــايـانـيم را حـس نـكرد